متن های زیبا | ||
|
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.
ما ایرانی ها طبق یه سنت قدیمی شب یلدا رو دور هم جمع میشیم و به قول معروف جشن میگیریم . حالا هرکس طبق آداب ورسوم خودش!! اما امسال شب یلدا یه شب قبل از شب اربعینه! شب اربعین امام حسین علیه السلام و هفتادو دو یار باوفاشون! همه میدونیم اربعین یعنی چی ؟! همه مون وقتی یه عزیزی رو از دست میدیم براش مراسم چهلم یا همون اربعین میگیریم، و به خاطر از دست دادن اون عزیز ناراحتیم! این بار چهلم کسی یا بهتره بگم کسانیه که برای همه مون، همه ی ایرانی ها، همه ی مسلمانها عزیزند! حواسمون باشه اگه دور هم جمع شدیم ، مجلس هامون طوری نباشه که یه وقت خدایی نکرده دل امام زمانمون رو بشکنیم! نمیگم شاد نباشیم یا به قول خیلی ها میوه و آجیل و شیرینی نخوریم! اما از اون ور بوم هم نیفتیم که خیلی ها هم میگن کی گفته امام حسین شادی شیعیانش رو دوست نداره؟! نه!!! یه حد تعادلی رو نگه داریم!! دور هم که جمع میشیم یادمون باشه که چهل روزه یه عزیزی رو از دست دادیم، اون وقت ببینیم میتونیم از ته دل بخندیم و.......
یاد خانم زینب باشیم که چهل روزه برادر عزیزتر از جونش رو ندیده! که فردا روزی وقتی وارد کربلا میشه نمیدونه چه جوری به برادرش بگه که امانتیش رو، دختر سه ساله اش رو، رقیه اش رو نیاورده!!! نمیدونه که سر قبر کدوم برادر بره ؟!! سر قبر کدوم عزیزش بره و ....... نمیدونه عقده دلش رو کجا خالی کنه!! ..... امان از دل زینب
به یاد همه این ها وخیلی چیزهای دیگه که من نمیدونم!!! هر طور که میتونیم یلدامون رو جشن بگیریم!!!!!
امان از دل زینب
برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج) دعا کنیم! یادشون باشیم و به عهدهایی که باهاشون بستیم عمل کنیم! یا مولا مددی!
شب یلدا قدم آرام بردار کمی هم احترام ما نگهدار تو میبینی ربابم غصه دار است بنی هاشم هنوزم داغدار است صدای العطش در گوش مانده بدن ها بی کفن هر گوشه مانده شب یلدا تو هم چله نشین باش سیه پوش غم سالار دین باش
هر جمعه که شد بیا که ما بیداریم از جور زمانه ما شکایت داریم ما مشکلمان گرانی و بیکاریست صد موعظه کن ولی زتسلیم نگو آقا بیا ولی فقط با یک شرط
عمري که تباه مي کنم، مي بيني
خوشاروزی که مهدی بازگردد اللهم عجل لولیک الفرج
خــدا کنــد که کسی حالتش چـو ما نشــود..... ز دام خــال سیــاهش کسی رهــا نشــود غزل سروده رهبر معظم انقلاب در وصف امام عصر (عج)
لبخند تو خلاصه خوبی هاست لختی بخند خنده گل زیباست
در روایات اومده که همزاد هر انسانی بعد از مرگ اون چیزهایی میشه که در دنیا بهشون انس داشته...باهاشون آروم میگرفته و رفتارش تابع اونها بوده...و اون همزاد به تمثیل انسانی درمیاد و تا قیامت همراهشه... با این اوصاف همزاد خیلی از ماها چه خواهد بود؟ موسیقی؟تفریح؟گردش؟لباس؟پول؟خنده؟ یا صفات اخلاقی نیکو؟و طالب خدا بودن؟ فکری کنیم....
خواهرم! کمی فکرکن خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان زمان شاه بود ... داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت .. فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟ خانم با تعجب گفت: زهرا، چطور مگه؟.. فاطمه خندید و گفت: هردومون هم اسم حضرت زهراییم بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟ خانم که هاج و واج مانده بود، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد وغبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم، وخدا به خاطر علاقه ش به ما، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم ... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم محجبه شده بود
منبع: کتاب کفش های به جا مانده در ساحل، صفحه 17
گوش کن تا دامنت پر در کنم آگهت از زینت چادر کنم دختران را سد فحشا چادر است عزت دنیا و عقبی چادر است حفظ چادر، امر حی اعظم است دست رد برسینه نا محرم است حفظ چادر تا که گردد پرده دار می شود هر دختری، کامل عیار حفظ چادر نهی زشتی می کند دوزخی زن را بهشتی می کند حفظ چادر قدر زن را قائمه است زانکه چادر یادگار فاطمه (س) است
*خواهرم با تو سخن می گویم* آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداری است که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی به ره باد مرو غافل از یاد مشو ای گل صد پر من با تو در پرده سخن می گویم گل چو پژمرده شود، جای ندارد در باغ گل پژمرده نخندد بر شاخ کس نگیرد ز گل مرده سراغ گوهرم، خواهر من توکه تک گوهر دنیای منی دل به لبخند حرامی مسپار دزد را دوست مخوان چشم امید بر ابلیس مدار خواهرم، ای همه ی هستی من تو چراغی، تو چراغ همه شب های منی به ره باد مرو توگلی، دسته گلی، صدرنگی تو یکی گوهر تابنده ی بی مانندی خویش را خوار مبین آری ای خواهرکم ای سراپا الماس از حرامی بهراس قیمت خود مشکن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ سبا/39
" بخشنده باش " نعناء را هرچه بچینی جایش سبز می شود کم که نمی شود هیج زیاد هم می شود. بخشش و کرم هم مثل نعنا چینی است؛ نترس جایش جایگزین می شود، پر می شود. و این وعده خداست: ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ آنچه بجینی او جایگزینش می شود.
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ماهيان از تلاطم دريا به خدا شكايت بردند و چون به خواست ایشان و امر الهی دريا آرام شد خود را اسير تور صيادان يافتند. تلاطم هاى زندگى حكمتى از خداوند است .. از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه درياى دوروبرمان ..
خیلی خوبه کسی رو داشته باشی که ... بی منت بغلت کنه بی منت باهاش درد و دل کنی بی منت باهات گریه کنه بی منت پشتت باشه بی منت دوست داشته باشه بی منت رفیقت باشه خیلی خوبه که من شما رو دارم
این متن رو تقدیم میکنم به معلم عزیزم! که همیشه بی منت باهامه منم بی منت دوستشون دارم
پروانــــــــــــــــــه ی مـــــن... آن کس که شکســــــــت بــــــــال پـــرواز تــــــــــو را... می دانست که خاطرات پـــــــــرواز تـــــو را خواهد کشـــــت... ولـــــی خبـــــر نداشــت که تـــــــو مهربــان خـــــدایی داری... که خودش بــــــــال و پـــــــــــرت خواهد شـــــــــــــد...
خدایا!!! بال پروازم شکسته!! بال و پرم باش!!!
میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی
میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی
میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی
میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی
همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست
تا بگویم خدایا دوستت دارم ، من خدا را دارم!
خداوندا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداوندا.....
قرارم باش و یارم باش ..... جــــــــــــــــــــــــــــــــــهان تاریکی محـــــــــــــــــــــــض است میترسم.. کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارم باش....
قرار من با خـــدا این شد که... من چشمامو ببندم...دستمو بذارم توی دستــــ خدا و باهاش برم جلو... خدایــــا...قول بده توی مسیـــر دستمو ول نکنی... قول بده مواظبــــ سنگای جلوی پام باشی... قول بده مواظبــــ آخرش باشی... من...تا جایی چشمامو باز نگه داشتم که می دونستم چی خوبه و چی بــــد... ولی از این به بعدش با تــــو... من اسمشو میذارم دوستـــی و تکیـــه به تـــو... و تــــو اسمش رو بذار توکل... می دونم از توکل به هرکس پشیمـــون میشـــم ولی از توکل کردن به تــــو هیچ وقتـــــ پشیمـــون نمی شـــم... مواظبمــــون باش و هوامون رو داشتــــه باش...!!!
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
پروردگارا آمین یا رب العالمین
هواتو کردم من حیرون تو این روزا هواتو کردم دلم میخوادت میخوام بیام تو آسمون دورت بگردم هوایی میشم همون روزا که میبینم هوامو داری میخوام بدونم تاکی میخوای ببینی و به روم نیاری ♫♫♫ چه روزا حالمو دیدی
سرم نذر سردار بی سر
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور نکن بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن
نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند ؛
نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ... مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم ... شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست ... هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت ... و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست ... فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشى طه/44
" نرم باش " بزازها دائم قیچی را تیز می کنند؛ چرا؟ چون به پارچه خورده است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کند می کند. یادت باشد بعضی ها مثل قیچی هستند می خواهند تو را قیچی کنند، جدا کنند. با آنها نقش پارچه را، نقش ابریشم را بازی کن. آنها هم کند می شوند دست برمی دارند. فرعون قیچی بود، خدا به موسی گفت: ابریشم باش، یعنی با او نرم رفتار کن، نرم سخن بگو.
قُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً
و البته من هم ساپورت دارم … که ساپورت تو ، تو را به جهنم و ساپورت من ، مرا به بهشت نزدیک می کند…
یاابالحسن. . .
ساعت آخر بود،
خدایا شکرت... هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شاعر: مرحوم ابوالفضل سپهر
ماه من ، غصه چرا !؟! چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوے من افتخارم باشد این،زهرا بود الگوے من
مدعے گوید که چادر یک نشان فانے است من ولے گویم که با چادر تنم اسلامے است
مدعے گوید که با چادر کلاست باطل است من ولے گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعے خواهد مرا بے دین کند با لفظ دوست چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه زنی مویه کنان ، موی کنان خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان همان کعبهی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا. کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی به هر سوی که رفتند نه قبری نه نشانی فقط می وزد از تربت محبوب همان نفحهی سیبی که کشانده ست دل اهل حرم را. کاروان می رسد از راه و هرکس به کناری پر از شیون و زاری کنار غم یاری سر قبر و مزاری یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره هایی ست که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است که با دیدهی خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته ست گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می رود از هوش: »گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال دل افسرده و بی حال که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همه اطفال پس از این همه غربت رسیده ست به گودال همان جا که عزیزش همان جا که امیدش همان جا که جوانان رشیدش همان جا که شهیدش در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا رها مانده خدایا. چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟ چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟ چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟ چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه و با خاطر مجروح جگر گوشهی تو کنج خرابه همان آینهی فاطمه جا ماند سه ساله چه بگویم؟ چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ... چه بگویم؟ بگویم، کدامین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟ و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟ و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نه سلامی نه درودی کبودی و کبودی عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی به آن شهر پر از کینه و ماتم چه ورودی و کبودی در آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایا چه کند زینب کبری!
هر شب آقا دل من تنگه برات
میلادت مبارک یا مولا
یا موسی بن جعفر ادرکنی
تعقّل و معرفت
دیدار با مؤمن برای خدا
مروّت، عقل و بهای آدمی
حفظ آبروی مردم
انتظار فَرَج
هرزه گویی بی حیا
متكبّر، داخل بهشت نمیشود |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |